نویسنده : برهان غلیون
ترجمه : محمّد مهدی خلجی



 
جان سخن آن که سکولاریزم به جای آن که فراخوانی به باز توزیع ِقدرت اجتماعی بر نخبه های گوناگون باشد به فراخوانی به تغییر ارزش های جامعه بدل شده و در چشم افکارعمومی، چه موافقان و چه مخالفان آن، جامه دین نوی را پوشیده که در بردارنده ارزش ها و مفاهیم و نگرش های اجتماعی و جهانی ویژه است یا باور دارد که یکسره با اندیشه های دینی و میراث گذشته ناسازگار است.
در حالی که چالش پیرامون سکولاریزم، مانند هر جنگ دینی، نشان دهنده بحران عمیقی است که در عقیده اجتماعی و سیاسی عربی وجود دارد هم چنان که از نبود قدرت ِ پدید آیی اجماع حقیقی یا وجه مشترک کافی برای ایجاد ارزش های اساسی - ای که بر پایه آن بتوان دولت را بنا کرد و اقتدار و سیادت را پی ریزی و تثبیت نمود و مرجعیتی را بنیاد نهاد که این ارزش ها بتوانند نیرومندانه بر آن تکیه کنند - پرده بر می دارد. در شرایطی که گویی باور دولت مدرن یکسره در رسیدن به هدف خود ناکام مانده است و نمی تواند مفهوم دولت - ملت، دولت ِدموکراسی و همبستگی جمعی را که شرط وجود آن است بنیاد گذارد و به عکس نماد فساد و شکنجه و آزاد گسترده و فراگیر اقلیت ها و اکثریت ها، به یکسان و مؤمنان و مؤمن نمایان با هم گردیده است؛ نظریه دولت اسلامی - که دیری است همپای آن رشد می کند و می روید - نتوانسته اصل مشروعیت سیاسی را بازسازی کند؛ یعنی از نوع اجماع را بنیاد نهد.
تفاوتی ندارد که این امر به سبب اختلاف برخاسته از رشد عینی فهم دین و نیازهایبشری باشد یا به دلیل اختلاف فلسفه های سیاسی نگرش به نقشی که باید دولت در جامعهکنونی بازی کند. چیزی که این اختلاف را افزایش می دهد این است که پیروان آموزهسکولاریزم، مانند هواداران آموزه اسلامی، هنوز نمی توانند مفهوم دولت را از زیرسلطه عقیده حزبی رهایی بخشند. هنوز آن جا و این جا دولت با عقیده در آمیخته می شود و بسان اصلی برای عمل ظهور نمی کند که در برابر موضوع ایمان و ضمیر و اندیشه در جایگاه ضامن و تأمین کننده آزادی و حرمت شخصی می ایستد نه در جایگاه سیاست حزبی که نخستین و مهم ترین دغدغه آن تبلیغ عقاید و پالایش باورها و تأمین رستگاری روح و رهایی درون است. به همین دلیل است که بسیاری از کسانی که از چشمه عقلانیت سیاسی مدرن جرعه ای نوشیده اند در برابر اندیشه اسلامی هراس دارند چرا که بی گمان حاوی خطر پدید آیی قدرت یزدان سالارانه در اشکال و صورت های نو است. برخی دیگر درست همین هراس را از سکولاریزم دارند و با آن خصومت می ورزند، چرا که آن را پرده ای نازک بر قدرت مذهبی - ملی یا بیگانه - که می خواهد ارزش های دینی را نابود کند و اندیشه الهی را به باد زوال بسپرد می دانند. و همان گونه که طرف اول هراس خود را با این حجت و دلیل نمی تواند از میان ببرد و به خود دلگرمی دهد که اسلام در تاریخ گذشته خود دولت دینی به خود ندیده است - چرا که چیزی که در تاریخ گذشته اسلام پیشینه نداشته ممکن است در تاریخ کنونی جوامع اسلامی پدید آید -، طرف دوم هم نمی تواند آرامش را در پناه این استدلال بجوید که سکولاریزم با دموکراسی و کثرت گرایی دینی و مذهبی در غرب پیوند یافته است، چرا که نمی تواند آزار و اذیتی را که امروزه دولت در جامعه عربی نسبت به صاحب عقیده دینی و غیر دینی روا می دارد فراموش کند؛ در دوره ای که برای اعمال هر گونه آزادی موانع مهم و بسیاری به دست دولت ساخته می شود.
می توان گفت که تحول مسئله سکولاریزم به سرچشمه چالش های مذهبی شدن در جوامع عربی -اسلامی بیش از آن چه برخاسته از نفی مفهوم سکولاریزم از سوی اسلام ایدئولوژیک باشد، ثمره آشفتگی ای است که به کارگیری این مفهوم برانگیخته و موجب شده است؛ مفهومی که حامل تجربه تاریخی اصیلی در فهم حقیقی واقعیتی است که می خواهد مشکلات آن را حل کند، یعنی نتیجه غیاب نقد علمی ای است که پیشاپیش باید از سکولاریزم انجام می گرفت و این نقد می توانست سکولاریزم را از تجربه پیشین خود رها سازد و آن را ابزاری علمی برای فهم واقعیت جدید و برخورد مثبت و سودمند با آن گرداند. به همان اندازه که اندیشه این جهانی عربی خود را زندانی شیوه جامدی به نام دولت این جهانی ساخته، خود را از نگرش حقیقی به خود ِدولت و آرمان های عملی سکولاریزم بی بهره نموده است. به این ترتیب این مفهوم به جای آن که از این تجربه تاریخی ویژه برای نوسازی و باروری و رشد خود بهره بگیرد و در نتیجه به ابزار فعّالی برای چیره شدن بر واقعیت عملی بدل شود، در اندیشه این جهانی همین مفهوم بر تجربه تاریخی و واقعیت ملموس و عینی سیطره می یابد و اصالت آن را از میان می برد.
به همین دلیل است که این مفهوم نمی تواند برای فهم مشکلاتی که در برابر خود اسلام و جوامع اسلامی در حل مشکله تعامل میان دین و دولت مطرح بوده و هست چندان کمک مهمی انجام دهد. و نیز نمی تواند زندگی کند و دوام یابد مگر آن که معنا و وظیفه خود را دگرگون سازد و جامه ارزش های نوی جدا از ارزش های اصیل خود بپوشد. هم چنان که گفتیم سکولاریزم فرصت یافت در گستره چالش ایدئولوژیک سیاسی راه یابد و این کار را انجام دهد و با این که پیش تر قانونی اجرایی بود به مذهب بدل شود و سرچشمه ای برای ارزش های اجتماعی و سیاسی و دینی و فکری ِناهمگون یا ناهمساز با ارزش های سنتی دینی شود در حالی که پیش از این اصلی سیاسی به شمار می رفت. سکولاریزم امروزه در جهان عرب، هم به نظر اسلام گرایان و هم به نظر سکولاریست ها، به معنای پیروزی مفهوم دهری و پوزیتیویستی جهان علیه مفهوم دینی است؛ یعنی چارچوب مرجع ایدئولوژیک فراگیر و نوی را می سازد و به مفهوم جماعت نوی اشاره می کند و به این گرایش دارد که به گونه ای دین نخبه جدید یا جامعه دولت جدید و بل ایدئولوژی دولت بدل شود، چرا که دولت عربی که در انتظار و امید به دست آوردن مشروعیت به سر می برد می خواهد ایدئولوژی خاصی را بیابد که موقعیت اجتماعی و وضع ِآن را تحکیم نماید.خلاصه آن که آموزه سکولاریزم در این جا حاصل بذرها و مفهوم ِدولت دینی یا مذهبی می گردد و یا به سخنی دیگر صورت باژگونه دولت اسلامی و حاکمیت الهی که به یارینیروهای شورشگر به شدت مجال طرح می یابد می شود و البته این تنها ناسازه تاریخینیست و تاریخ از این ناسازه ها بسیار دارد. سکولاریزم در جهان عرب نمادی است ازبحرانی عمومی که همه جوامعی که قدرت عمل تاریخی و هرگونه اجماع و اتفاق را از دست می دهند در آن سقوط می کنند. این تحول در معنا و مضمون کلی ِمفهوم سکولاریزم عربی نتایج خطیری دارد که به واقع بسیاری از پژوهشگران آن را در نمی یابند. آن بدینمعناست که سیاست عقلانی یا مدنی نمی تواند جز با الغای دین در جامعه یا در چالشیبدین منظور ایجاد شود و قوام گیرد. و این آرمانی است که، اگر معنای آن را دریابیم، یک راست ما را به جنگی مذهبی می رساند. اگر هم چنان که در تاریخ اسلامی و در تاریخمسیحی معاصر چنین بود، ایجاد قدرت سیاسی مدنی که با دین ِفعّال و حاضر در سطح جامعه همزیستی و همساری داشته باشد به آسانی امکان یابد، بی گمان پدید آوردن دولتی دشمن دین، بی برخورد با جامعه متدین یا بر انگیختن چالش های داخلی در جامعه، محال خواهد بود. این حالت در دولت های کمونیستی در چند دهه گذشته پدید آمد و آن ها را واداشت که از این کار دست کشند و از مواضع خود واپس نشینند. دلیل محال بودن تحقق این روش این است که این کار چیری جز تجاوز به حریم آزادی عقیده نیست و در این صورت سکولاریزمی که مشروعیت خود را از ارزش های آزادی شخصی می گرفت دیگر پشتوانه های خود را از دست خواهد داد. به همین سبب به همان اندازه که سکولاریزم غربی دستاورد مثبت مهم و آفرینش گری بود و فرصت های سیاسی بسیاری برای جلوگیری از پیدایش ده ها جنگ در جامعه بر سر یکی بودن دولت و اعتقاد فکری فراپیش نهاده بود، سکولاریزم که به دین یا ایدئولوژی بدل شده آگاهی سیاسی را مورد تهدید ویرانی قرار می دهد و قدرت دولت و مذهب و عقاید فرد را به هم در می‌آمیزد. هم چنین به همان اندازه که سکولاریزم در غرب به ایجاد زمینه های استقلال قدرت سیاسی واعتماد به نفس آن یاری کرد و ساز و کارهای مهار درونی آن متکامل ساخت و مفهوم آن را گسترش و بالندگی بخشید و دولت دموکراتیک پدید آورد، مذهب ِدولت و سیاست در جهان عرب، به نام سکولاریزم که عموماً با سوسیالیسم یا لیبرالیسم یا مدرنیسم یکی است، می کوشد تارقابت فراگیر میان دو نخبه و دو قدرت بومی را بر سر اقتدار ومرجعیت و سیادت و بر سر مشروعیت - در چارچوب چالشی ایدئولوژیک و نه در چارچوب فعالیت ها و دستاوردهایعملی - بسنجد و بر آورد کند. به این ترتیب قدرت سیاسی و قدرت عقیده هر چه بیش تر و بیش تر با هم در آمیخته می شود و خط تمایز میان آنها کم رنگ می گردد و در نتیجه راه فربهی و نیرومندی دولت استبدادی و زورگویانه گشوده می شود. سکولاریزم، به معنای نظریه کار بردی سیاسی ای بود که برای در نظر گرفتن سود ِجامعه(یمسیحی) و پایان دادن به چالش همیشگی درون آن ها، سلطه دولت و سلطه کلیسا را در حکومت بر آدمی از یکدیگر جدا کرد و به هر یک قلمروی ویژه بخشید. این نتیجه قطعی افزایش قدرت و ثبات دولت ها و شدت یابی نیروی گروه های ملی بود؛ یعنی ثمره سیاستی که از یک سو چارچوب جدید تنظیم و سامان دهی امور مردم و دسته ها بود و از سویی دیگر چارچوب نوینی رویاروی کلیسا و دین به شمار می رفت و چارچوب سنتی این تنظیم را که در دوران
سده های میانه به دست کلیسا و دین ساخته شده بود مورد تهدید قرار می داد. در این معادله جدید دولت، حق کلیسا و دین را در سلطه بر روح آدمی پذیرفت وکلیسا، زیر فشار و به سبب شکست نظامی و سیاسی پیوسته ای که در همه جا با آن رو در رو شده بود، سلطه دولت را بر جسم و جهان مادی پذیرا شد. به این ترتیب جسم توانست یکسره از سلطه روح رها شود و خود آزادانه رشد کند و جامعه نو مدنی ای را بیافریند و درحالی که پیش تر دین آن را نقاب دروغین و احمقانه روح قرار داده بود. بدین سان دولت به جهان سرشار از تخصص ها و ساختارها و نظام هایی بدل شد که بدان مجال می دهند جهان زمینی را تحت تصرف و تسلط خود بگیرد. بر این روی جسم، حجاب روح را درید و دولت پوسته کلیسا را شکست. به این معنا هدف سکولاریزم تنها برداشتن قید و بندی بود که دین بر سر راه زندگی و در دل ِآن ها، پویایی جامعه سیاسی نهاده بود و آن را از تکوین دولت و سیاست مدنی باز می داشت وآن را به ماندن در چارچوب کلیسا به مثابه نظامی برای جماعت و جامعه دینی وادار می کرد؛ نظامی که به شکل سامان دهی مدنی فئودالیستی و در غیاب دولت مرکزی می توانست به خوبی ظهور کند.
به دلیل وارد شدن اندیشه سکولاریزم در جوامع عربی - اسلامی در بستری سراسر بیگانه و متفاوت درون مایه سکولاریزم ناگزیر دگرگون می شد و دچار بحران ویژه ای می گردید. به گمان من خاستگاه بحران سکولاریزم عربی و مخالفت های نیرومند و فزاینده ای که برانگیخت این بود که اندیشه سیاسی عربی میان روند تاریخی جامعه عربی نوین و روندتاریخی جوامع مسیحی سده های میانه همسانی ایجاد کرد و ویژگی تحولات جاری در این جامعه و آفاق و قوانین آن را در نیافت. این گسست میان اندیشه و واقعیت تنها پیآمدی که داشت این بود که اندیشه سکولاریزم را به بتی بدل ساخت و تأثیر و مشروعیت سخن درباره سکولاریزم را در درون جوامع اسلامی از آن گرفت. ولی این مقدس انگاری سکولاریزم از بهره گیریهای سیاسی ای که از سکولاریزم می شود نیز جدا نشد. هر چه نخبه های حاکم می کوشیدند هدف سکولاریزم در درون جامعه را تمایز میان عقیده دینی و نگرش فراگیر و کامل به هستی فرا نمایند در اذهان عمومی سکولاریزم چونان دینی جلوه می کرد که رویاروی دین آسمانی است یا می خواهد آن را براندازد. حتی بیش از این، بسیاری از روشن فکران، مانند بقیه مردم، باور یافتند که سکولاریزم، [علمانیه] از علم مشتق شده و دین علم و علم پرستی است؛ یعنی عقیده ای است که به ارزش های برخاسته از علم، ایمان دارد. بی گمان تشابه لغوی نقشی مهم در تشویش و کژ فهمی معنی سکولاریزم ( علمانیه) ایجاد کرد ولی این تنها عامل این کژ فهمی و آشفتگی نیست.مهم ترین عامل در این زمینه نیاز به تعبیری بود که بازتاب رشد گرایش به کاهش ِارزش ها و مفاهیم دینی از ذهن پاره عظیمی از محافل ِخاص و عموماً گستره های پرشماری از زندگی جوامع اسلامی باشد.
به واقع سکولاریزم در آغاز این سده، برای مسلمانان از احترام و اعتبار برخوردار بود و مسلمانان آن را نشانه عظمت اسلام می دانستند و باور داشتند اسلام پیش از مسیحیت خود به سکولاریزم باور داشته است ولی بعدها به پرچمی بدل شد که آرزوها و آرمان ها و اندیشه ها و ارزش هایی بسیار متفاوت با آن چه درون مایه اصلی آن در بر داشت زیر آن گرد آمدند. به همان اندازه که این برای هوادارن ِرهایی از دین سودمند بود - چرا که مسئله آن ها را به مسئله دیگری که مورد اجماع عام و اتفاق نظر بود پیوند می داد - بعدها موجب ویران شدن یکپارچه این مفهوم شد و آن را مورد چالش و کشمکش عمومی قرار داد و بدین سان آن را از ارزش عملی و اجتماعی و کاربردی نخستین اش تهی کرد. قوت اصل سکولاریزم برخاسته از پذیرش امکان همزیستی، نه تنها درون دولت که در درون خود فرد و شهروند، میان ایمان و عقل میان عطوفت دینی و شهروندی و میان ارزش های اخلاقی و قانون بود آن چنان که بدان مجال می داد از مشکله ولاء و سرسپاری دوگانه و وابستگی روحی و ملی فراتر گذرد و آن را حل کند و ایمان او را رشد دهد و در عین ِحال او را در زندگی سیاسی، با صرف نظر از مذهب اش، مجال مشارکت مثبت بخشد. در این زمینه اساسی ترین اصلِ، پذیرش پیشینی گستره زندگی خصوصی و حرمت آن است.
پذیرش حق اقتدار و برتری قدرت روحانی در گستره ویژه آن، یعنی گستره روحانی و اخلاقی و اجتماعی، پایه و بنیاد تاسیس گستره ای ویژه و خاص بود؛ فضای زندگی آزاد شخصی که دولت محق و مجاز نیست که در آن وارد شود و دخالت کند. این شرط ایجاد فضای عمومی و فضای مشترک و خنثی در سطح عقاید است؛ یعنی سطحی چونان سطحشهروندی و رابطه ملی. هم چنان که این شرط پدید آیی وجدان و احساسی نسبت به واجب است؛ احساسی که از درون برخیزد، از ایمان به مبدأ، نه این که بر ترس از عقاب یامراقبت بیرونی یا همرنگی با جماعت تکیه کند. بدین سان سکولاریزم یاری کرد تا برخورد اجتماعی از میان برود و پاره ای میدان ها و گستره ها بی طرف شوند و از این چالش برهند و زمینه ای مشترک و ثابت برای التقای مثبت هر دو طرف این چالش پدید آید، جایی که روح ملت و جماعت و نیز معرفت عینی در آن رشد کند. سکولاریزم توانست با نیرومند کردن قدرت نهادینه کلیسا جذوه ایمان شخصی را شعله ور سازد و وجدان مسیحی را آزاد کند و احساس مسئولیت فردی را نیرومند گرداند. سکولاریزم نماد پایان دوران دادگاه های تفتیش عقاید و رهایی آدمی از قدرت نفس گیر کلیسا بود قدرتی که - چون مستقیماً از وحی پاپی یعنی از آسمان سرچشمه می گرفت - محدود ساختن آن یا رویارویی با آن یا اعتراض بر آن ممکن نبود. عکس این سرگذشت، اندیشه سکولاریزم در جوامع عربی به سمت و سویی روی کرد که این فضای ویژه در آن نابود و ناپدید می شود و دولت هم بر جسم و هم بر روح سلطه کامل می یابد. از این رو در جوامع اسلامی گروه ها و ائتلاف هایی بر می انگیزد که بیش تر از پیش فضای زندگی شخصی و وجدان فردی را تنگ می کنند. و این اگر موجب اعلام آغاز عصر دادگاه های تفتیش نباشد همراه و ملازم آن است و یکی از جلوه های امروزی آن را در پاره ای کشورها باز می نماید.

پی‌نوشت‌ها:

[0] این مقاله و مقاله ای که در شماره پیش این مجله با عنوان "انقلاب دینی" فراپیش چشم خوانندگان نهادیم هر دو بخش هایی از کتاب زیر هستند: غلیون، برهان.الدولة والدین. المؤسسة العربیة للدراسات والنشر. الطبعة الثانیة، 1993. بیروت.
[1]
Problematque.

منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5